اوضاع خانه و زندگی یک فرمانده بزرگ جنگ
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۸۳۷۹۸۷
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
خبرگزاری میزان - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
داشتیم افطاری میخوردیم که یکدفعه حاج علی زد پشت دستش و گفت: «امشب باید میرفتم خانه. به مادرم قول داده بودم». بعد گفت: «بلند شو بریم سید.» هر چه بچهها اصرار کردند که حاج علی نمیخواد بری دیروقته، همینجا بخواب، قبول نکرد و گفت: نه، مادرم منتظره.
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خانه حاج علی. سر کوچه که رسیدیم، در خانه باز شد و مادر حاجی آمد بیرون. حاجی گفت: «دیدی مادرم نگرانه. نمیخوابه تا من بیام.» به حاج خانم گفتم: اجازه میدادید پیش ما بخوابه. حاج خانم گفت: نه میخوام یه کم علی رو ببینم. علی دست مادرش را بوسید و با هم رفتیم داخل. تا صبح با مادر صحبت کرد.
حاجی اون شب خیلی در مورد شهادت حرف زد. مادر گفت: حرف از شهید شدن که میزنی من طاقت نمییارم. حاجی هم گفت:» باشه ننه باشه. دو کلمه هم که میخوام درباره حوری و بهشت و... حرف بزنم، شما حوصله نداری.» بعد اجازه گرفت و رفت خوابید.
از طرف تعاونی، خانهای به اسم حاجی درآمد. همه خانواده خیلی خوشحال شدند. اما خانهای که میخواست برود نیمهکاره بود. یک شب رفتم به خانه جدیدش.
وقتی رفتم دم خانه، حاجی رو دیدم که با فرغون مصالح جابهجا میکرد!! تا وقتی بناها صبح میآیند مشکل نداشته باشند.
آرام گفتم: ببین چه جنگیه؟! فرمانده چندین لشکر داره فرغون میکشه. حاج علی انگار که شنید. گفت: «عبدالفتاح نگفتم بیای که حرف بزنی. بیا کمک کن، برای کارگر گرفتن که میدونی دستم خالیه.» حاج علی حسابی مشغول بود که چند تا از بچههای قرارگاه آمدند. حاجی با دیدن آنها گفت: «شما دست از سر من برنمیدارید. اینجا رو چطور پیدا کردید؟» یکی از بچهها گفت: حاجی نیروی نصرت، اون هم از نوع مهندسی یعنی همین دیگه.
بعد گفتند: یک مسلسل بیصدا آوردیم تا شما ببینی و نظر بدی. علی گفت: «خب، حرف حساب جواب نداره. بچههای نصرت هستید دیگه. امتحان کنید ببینم چی ساختید؟» گفتند: نه بابا اینجا که نمیشه، اینجا شهره حاجی.
حاج علی هم گفت: «مگه نمیگید بیصداست؟ پس نگرانیتون چیه؟ امتحانش کنید.» بالاخره تصمیم خودشون رو گرفتند و یک خشاب خالی کردند. حاجی از کار راضی بود و گفت: «بارکالله، واقعاً مثل اینکه بیصداست.» آنها کارشان را انجام دادند و رفتند. اما من خیلی تعجب کردم. خانه و زندگی یک فرمانده بزرگ جنگ چرا باید اینقدر ساده باشه؟! واقعاً حاجی خیلی خاکی بود.
برادر حسن عطشانی نقل میکند: یک بار حاج علی آمد مقر لجستیک که در هویزه بود تا به من سری بزند. داشتم سرِ دادن یا ندادن وسایل با بچهها سر و کله میزدم. وقتی حاجی رو دیدم گفتم: حاجی، هر چی جنس میخوای بنویس و امضا کن، بعد بیان از من بگیرند. این طوری بهتره. الان اصلاً معلوم نیست چه خبره؟ کی چی رو برای چی میگیره؟!
حاجی گفت: حسن جان من به نیروهای خودم اعتماد دارم. برای اینکه منظورم رو بهتر برسونم گفتم: من که نمیتونم این همه وسیله رو یکدفعه به همه بدم. اشکال نداره، شما بنویس، ما به همه وسایل میدیم، اما اونی رو که واقعاً فکر میکنی لازم داره یک جور دیگه امضا کن، اونی رو هم که فعلاً ضروری نیست یک جور دیگه. اینطوری من تکلیفم رو میدونم، دلخوری هم پیش نمییاد. حاجی هم قبول کرد.
بعد حاجی پرسید دیگه چی؟ من هم گفتم: راستش حاجی، من سه تا بچه دارم و پدر و مادرم هم با من زندگی میکنند. شرایطم سخت است و خونه ندارم. دوبار هم که میدونی مجروح شدم. اگه یک خونه جور بشه که از این بیجا و مکانی نجات پیدا کنم، خیلی خوب میشه.
حاجی گفت: «یک نامه برات مینویسم. شاید بنیاد شهید یک زمین بهتون داد.» بعد خم شد و از روی زمین پاکت سیگاری را که افتاده بود برداشت و باز کرد. روی قسمت سفیدش یک معرفینامه برای من نوشت و به دستم داد!
وقتی پاکت سیگار رو گرفتم با عصبانیت کاغذ رو انداختم و گفتم: حاج علی، این چیه؟! حاجی هم گفت: «بَرش دار این کاغذ غنیمته.» بعد هم برگشت و رفت.
حاجی در مقر سپاه نشسته بود و با قاسم که مسئول دفتر سپاه ششم بود برنامهها رو هماهنگ میکرد. مشغول هماهنگی یکسری جلسات و سرکشیها بودند که در زدم و رفتم داخل.
درحالیکه میخندیدم گفتم: حاجی نامه رو به قسمت زمین شهری بردم. گفتند: توی قرعهکشی میگذاریمت، برو پروندهات رو بیار. الحمدلله اسمم توی قرعهکشی در اومده. خیلی خوشحالم، ولی حاجی پولش از کجا؟
حاج علی با لبخند همیشگیاش گفت: «خدا کریمه، میرسونه. وام برات میگیرم. جور میشه نگران نباش». من هم گفتم: انشاءالله. امیدم به خداست که مثل شمایی رو سر راهم گذاشته که پشت پاکت سیگار هم نامه بنویسه جواب میده.
بعد حاجی گفت: «حالا برو به بچهها بگو به مناسبت حل شدن مشکل شما میخوایم یه دست فوتبال بزنیم. تیم غلامپور هم آماده است. دیگه امروز باید روشون کم بشه». بازی که شروع شد، جلو افتادیم. اما هر چه بازی میکردیم داور سوت پایان را نمیزد! بچهها اعتراض کردند. داور هم گفت وقت اضافه است. حاجی هم گفت: «شما به اندازه کل بازی وقت اضافه گرفتی. وقت اضافه دو دقیقه، سه دقیقه، نه اینقدر». غلامپور هی با چشم و اَبرو به داور اشاره میکرد. آخرسر گفت: من نمیدونم داور، باید این تیم ببازه. دیگه خودت میدونی. حاجی هم که دید انگار این بازی تمامشدنی نیست، گفت: «باشه بابا شما برنده، خوبه؟ سوت رو بزن و تمامش کن...» آن روز خیلی خوش گذشت. خستگی بچهها هم در آمد. بیشتر بخوانید: عملیات ترور صدام/ پیشبینی علی هاشمی از ورود آمریکا به جنگ تحمیلی انتهای پیام/ برچسب ها: شهید علی هاشمی علی هاشمی هوری
منبع: خبرگزاری میزان
کلیدواژه: شهید علی هاشمی علی هاشمی هوری علی هاشمی حاجی گفت حاج علی حاجی هم بچه ها هم گفت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۸۳۷۹۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قتل دختر به دست پدر/ دخترم بعد از طلاق میخواست مستقل زندگی کند
دخترم طلاق گرفته بود و میگفت که میخواهد مستقل زندگی کند و راحت باشد. خیلی ناراحت شدم و به او گفتم باید به خانه ما برگردی، اما او مقاومت کرد و در مقابلم ایستاد تا جایی که کارمان به بحث و جدل کشید و از عصبانیت به یکباره کنترلم را از دست دادم و با چاقو به جانش افتادم و چند ضربه زدم که روی زمین افتاد.
به گزارش صدای ایران،روزنامه ایران نوشت: مردی که اعتراف کرده دختر جوانش را با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانده، گفت که بهشدت پشیمان است.
آذر سال گذشته مرد میانسالی به اداره پلیس رفت و از قتل دختر ۲۱ سالهاش خبر داد. وی به مأموران گفت: دخترم را با دستان خودم کشتم و حالا میخواهم تسلیم شوم.
وقتی مأموران پلیس به محل حادثه که خانهای حوالی میدان خراسان بود رفتند، با ورود به خانه جسد غرق در خون دختر جوانی به نام شبنم را پیدا کردند که با ضربات متعدد چاقو کشته شده بود. جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل و متهم بازداشت و به پلیس آگاهی انتقال داده شد.
متهم در تشریح ماجرا به مأموران گفت: یک سال قبل دخترم از همسرش جدا شد و به خانه من برگشت. مدتی با من و مادرش زندگی میکرد تا اینکه چند روز پیش از این حادثه دخترم به یکباره ناپدید شد. من و مادرش هر جا فکرش را میکردیم دنبالش گشتیم تا اینکه در کمال ناباوری متوجه شدیم دخترمان چند کوچه پایینتر از خانه ما آپارتمانی اجاره کرده و تنها زندگی میکند. از آنجا که به موضوع مشکوک بودم او را به طور نامحسوس تحت نظر گرفتم و پی بردم که افراد ناشناسی به خانهاش رفت و آمد دارند. نمیدانستم باید چه کار کنم. بالاخره تصمیم گرفتم به خانهاش بروم و با او صحبت کنم تا علت این کار را برایم توضیح دهد.
حدود ساعت ۱۱ صبح به خانهاش رفتم. دخترم گفت که میخواهد تنها زندگی کند و راحت باشد. خیلی ناراحت شدم و به او گفتم باید به خانه ما برگردی، اما او مقاومت کرد و در مقابلم ایستاد تا جایی که کارمان به بحث و جدل کشید و از عصبانیت به یکباره کنترلم را از دست دادم و با چاقو به جانش افتادم و چند ضربه زدم که روی زمین افتاد. خودم هم آنقدر حال بدی داشتم که بیاختیار زانوانم سست شد و روی زمین افتادم.
وقتی دخترم را در آن حال دیدم، تمام بدنم میلرزید و با خودم میگفتم چرا جگرگوشهام را به این روز انداختم. چند ساعتی در آن وضعیت بودم تا اینکه وقتی دیدم دخترم دیگر نفس نمیکشد، تصمیم گرفتم خودم را به پلیس معرفی کنم. باور کنید در یک لحظه آنقدر عصبانی شدم که به عواقب کارم فکر نکردم و حالا به شدت پشیمانم.
پس از آن پزشکی قانونی با معاینه جسد در گزارشی علت مرگ را خونریزی داخلی به خاطر پارگی اندامهای شکم و پهلو با جسم برنده اعلام کرد. با اعتراف صریح متهم و گزارش پزشکی قانونی، وی به بازسازی صحنه جرم پرداخت و پرونده پس از تکمیل برای رسیدگی به شعبه ۱۱ دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در این میان مادر مقتول بهعنوان ولی دم با حضور در دادسرا عنوان کرد که شکایتی از همسرش ندارد و رضایت بیقید و شرط خود را اعلام کرد. به این ترتیب با اعلام رضایت اولیای دم، متهم به زودی از جنبه عمومی جرم پای میز محاکمه میایستد.